موسیقی متن

اگر بخواهم برای حس و حال این روزهایم، برای این داستان تازه، موسیقی متن انتخاب کنم، بی شک تنها گزینه ام آلبوم Brave Enough از لیندزی استرلینگ خواهد بود. آلبومی را که با وجود انتشارش در سال گذشته، در همین روزهای تولد وبلاگ جدید گوش دادم. همیشه از کارهای لیندزی لذت فراوانی می بردم، اما ارتباطی که این بار با موزیک ها گرفتم، فوق العاده بود. اسامی ترک ها و موسیقی، که چقدر با حس و حالم و با داستانم هارمونی داشت. و ترک شماره 11...First Light...که نوای شروع این داستان است...موزیکی که کاملا  با حس درونم...با روحم...با حال اکنونم...یکی است...



*I was one of the Lost Girls who find their way. I went into The Arena. I was tested. And I was Brave Enough to burn as The Phoenix. Then I saw the Afterglow in the near darkness and I saw myself in a Prism and I fell in love with the First Light


سرآغاز

سبز...این اولین نشانه تغییر بود...

 

باران تمام شده بود...شب تاریکی بود...که رنگ ها در آسمان پدیدار شدند...و من عاشق سبز شدم...سبز چشمانم را پر کرد و سپس از چشمانم جاری شد...تمام وجودم سبز شده بود...به سبزی و روشنی آن نورها...مدتی را با سبز گذراندم...دنیا را از دریچه تمام طیف های رنگ سبز دیدم...انگار دنیا واضح تر شده بود...اسرار، روشن تر...

 

و این شروع تغییر بود...اما هنوز کامل نشده بود...پس من صبورانه به تماشای آسمان پر ستاره نشستم تا نورها را ببینم...تا رنگ ها را ببینم...و رنگ ها فراوان بودند...همه زیبا...آبی و صورتی و...بنفش! یاسی!...و من تمام سبز وجودم را با بنفش و یاسی نقاشی کردم...

 

تغییر کامل شده بود...من متولد شده بودم...پشت سرم را نگاه کردم...سه نفر شبیه خودم را دیدم...یک نفر کاملا بی تفاوت دورتر از همه ایستاده بود...دو نفر دیگر به سویم آمدند...Dark و Angel...و نامم را پرسیدند...من نگاهی به آسمان کردم...به نورهایی که همرنگشان شده بودم...به تاریکی شب...به ماه...به ستاره ها...تا درخشان ترین ستاره را دیدم...ستاره صبح...دستم را دراز کردم و تکه ای از نورش را برداشتم و نشانشان دادم...و آن دو لبخند زدند...

 

آنگاه روشنایی را در دستانم گرفتم و به پیش رفتم...